۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

10= تقدم ولايت مطلقه انحصارى بر ولايت جمهور مردم


مقاله 9
تقدم ولايت مطلقه انحصارى بر ولايت جمهور مردم
پيروان ولايت مطلقه انحصارى از ماكياوليسم بمثابه قواعد و روشهائى كه مقام استبدادى آنها را به كار مىبرد پيروى مىكنند ولايت مطلقه انحصارى خود ساخته را مقدم بر نبوت مىدانند و راستى نيزهمين است وقتى كه استبداد انحصارى  شد اگر دو صفت مطلق و مقدم را از دست بدهد نيست مىشود دروغ اكبر را پيروان ولايت مطلقه انحصارى از راه مبالغه گوئى شناخته اند از روى نياز ساخته اند و از آنجا كه دروغ اكبر تناقضاهاى فاحش در بر دارد آن را نيز در سايه سر نيزه نمىتوان گفت ناگزير انحصار طلبها تقدم را به زور و خشونت داده و خود را برده آن كرده اند و اينجا مىخواهيم به اين دو صفت مطلق و مقدم بپردازيم و سئوال اينجاست جامعه مقدم است يا دولت؟
اگر بپرسيم خانواده مقدم است يا حقوق زن و مرد در محدوده آن؟ پاسخ اين مىشود كه اگر زن و مردى نباشد به تصميم مشترك نرسند خانواده اى به وجود نمىآيد بنابراين تا به تصميم مشترك نباشد مرحله اجرا آن تصميم بوجود نمىآيد و نه خانواده و حقوق تشكيل دهندگان آن در محدوده اش.
اگر خانواده براى زندگى مشترك تشكيل شود حقوق اعضاى آن نه تنها نمىتواند ناقض حقوق تشكيل دهندگان آن بشود بلكه خود اجراى حق ازدواج و زمينه ساز برخوردارى از حقوق ديگر مىشود بدين قرار.
بدون تصميم اجرا بوجود نمىآيد.
تصميم و اجراى هر توافقى برخوردارى از حقوق است پس اگر تصميم و اجرائى ناقض حقوق تصميم گيرندگان شدند تصميم و اجراى آن آزادانه و مستقلات نبوده اند بنابراين.
تصميم و اجرا ناقض حقوق تصميم گيرندگان نمىشوند و از آنجا كه بدون وجود عامل خارجى زور بوجود نمىآيد اگر تصميم و اجراى آن ناقض حق يا حقوقى شدند عامل تهديد وتحديدى در بيرون از تصميم گيرندگان تصميم اجراى آن را تحميل كرده است بنابراين.
حقوق تصميم گيرندگان همواره از تصميم و اجرا جدائى ناپذير هستند زيرا با جدا كردن هر حقى كه به استنادش تصميمى گرفته مىشود تصميم منحل مىشود براى مثال كسى كه شى را مىفروشد اگر مالك آن نباشد تصميم او به فروش ازاعتبار مىافتند و قابليت اجرا پيدا نمىكنند بنابراين .
حقوق تصميم گيرندگان از هدف هر تصميم نيز جدائى ناپذير هستند تصميم نيز از هدف آن جدائى ناپذير است.
زيرا با تغيير هدف تصميم از ميان مىرود بنابراين
خانواده و اعضاى آن نمىتواند ناقض حقوق انسانى تصميم گيرندگان و اجرا كنندگان (زن و مرد) باشند بلكه اجراي حقوق است و هدف از آن برخوردارى از حقوق جديد است بنابراين
اگر خانواده ناقض و حتى مخل حقوق انساني تشكيل دهندگان آن باشد ديگر خانواده نيست ساخت زورى است كه تابع قواعدى است كه هر زورى از آنها پيروى مىكند در نتيجه
حقوق زن و مرد در خانواده كه به نام دين  يا هر نام ديگرى وضع شده باشند مفسد خانواده و تبديل كننده رابطه علاقه و عقيده به رابطه اكراه و زور ميان مافوق و مادون مىشوند.
با وجود اين واقعيتها چرا انسانها از اين امور غافل ميشوند و چه مىشود كه به تقدمهاى ناقض حقوق و بانى مقام ولايت مطلقه انحصارى فاسد كننده تن مىدهند چرا حتى فيلسوفى چون روسو از اين واقعيتها غافل مىشد و مىپنداشت كه با قرارداد اجتماعى امضاء كنندگان آن از بخشى از حقوق خويش چشم مىپوشند چرا از اين واقعيت غفلت مىكرد كه هر قراردادى كه شركت كنندگان در آن از حقوق خويش چشم مىپوشند تحت امر زور بسته مىشود و زور هدف خويش را جانشين هدف دلخواه امضا كنندگان قرارداد مىكند چنان كه هم حقوق خويش را از دست مىدهند و هم به هدف از امضاي قرارداد نمىرسند زيرا زندگى در روابط زور ذهن را از دو امر غافل ميكند.
1_ تصميم و اجرا از حقوق جدائى ناپذير هستند و وقتى از زور فرمان نمىبرند و هدفشان را زور معيين نمىكند اجراى حقوق هستند و نه چشم پوشى از حقوق.
2_ بنابراين وقتى تصميم و اجراى آن ناقض حقوق مىشوند در سايه زور به وجود آمده اند رابطه زورى ميان تصميم گيرندگان با خارج از خود وجود داشته و يا پديد امده است و بنابراين تصميم فاسد گشته است و اجراى آن هدف مطلوب تصميم گيرندگان را در پى نمىآورد.
بدينقرار آنها كه قرارداد اجتماعى را با چشم پوشيدن از حقوق ملازم مىشمارند حالت طبيعى (پيش از تشكيل جامعه و عضويت در آن) را حالت آزاد و مستقل تلقى مىكنند حالت اجتماعى _ حالت زيست در روابط زور مىشود بدين قرار روسو مىدانسته است كه اصل را بر روابط زور گذاشتن و قرارداد اجتماعى را موجه مقام اجرا (دولت) دانستن ايجاب مىكند كه بخشى از حقوق طبيعى از دست برود اما غفلت او از اين بود كه ناخود آگاه به تقدم زور اعتراف مىكرد با وجود اين فلسفه او پرده هاى غفلتى را دريد.
1_ بدون جامعه و تصميم آن دولتى بوجود نمىآيد بنابراين جامعه اى كه ايجاد كننده دولت است مىتواند بالغو قرارداد اجتماعى از ميان برود و با ايجاد قرارداد ديگرى دولت ديگرى را جانشين آن كند.
2_ هيچ دولتى نمىتواند ناقض قرار داد اجتماعى باشد كه طبق آن به وجود آمده است اگر آن را نقض كند ستمگر است و ملت حق دارد بر ضد آن انقلاب كند.
3_ بر دولتى كه قرارداد اجتماعى را (قانون اساسى مهمترين قرارداد اجتماعى است) نقض كند و يا هدف ديگرى را جانشين هدف جامعه کند با نقض قرارداد هدف را فاسد مىكند و با فاسد كردن هدف قرارداد را تباه مىگرداند بنابراين ديگر مشروعيت ندارد پس دولت بايد در عين حال تابع قرارداد اجتماعى و هدف آن هر دو باشد بديهى است كه
4_ دولت به وجود آمده از قرارداد اجتماعى است و جامعه آن را به وجود آورده پس نمىتواند مخل وجود جامعه باشد و قلمرو زيست آن را به مخاطره بياندازد در صورتى كه دولتى تهديدى براى جامعه و قلمرو زيست او بگردد از خود بيگانه گشته و جامعه حق و وظيفه پيدا مىكند آن را با دولتى سازگار با موجوديت خويش و قلمرو زيتش جانشين كند.
5_ دولت ساخته جامعه است و نمىتواند مقدم بر جامعه باشد و در وجود نيز تابع اراده جامعه است با وجود دريده شدن پرده هاى غفلت
چرا تقدم ولايت اجرا _ ولايت تصميم برجاست
زيرا غفلت روسو غفلتى است كه عموم مىكنند _ قرارداد كه بنابر آن امضاء كنندگان بخشى از حقوق خويش را از دست بدهند نه تنها اصالت و تقدم به زور بلكه تقدم دادن و حاكم كردن آن بر بخش بر جا مانده حقيقت نيز هستند.
از اينرو است كه تمامى قراردادهائى كه ناقض حقوق مىشوند ترجمان ولايت مطلقه انحصاري و تقدم زور هستند و هر قراردادى كه اجراى حقوق و عامل تحصيل حقوق بشود رها از هر گونه زور و ناقض اصالت و تقدم زور مىگردد بدين قرار اگر قراردادى با چشم پوشيدن از تمامى حقوق لازمه داشته باشد ترجمان زور خالص و حاكميت مطلق آن است پس ولايت مطلقه بر جان و ناموس و مال اشخاص  غير از ولايت مطلق زور نمىتواند باشد و نيست و قراردادى نيز كه اجراى كامل حقوق انسان و وسيع گرداندن عرصه عمل انسانها بشود بيانگر ولايت خدا يعنى اختصاص دادن ولايت مطلقه به خداست چرا كه رابطه انسان با خدا تنها رابطه ولايت مطلقه اى است كه خالي از زور است از اينجا است كه فرمود:
در معاد كسى بر ديگرى مالك به چيزى نيست.
در حقيقت آن زمان كه انسانها درباره يكديگر نيز تصميم نگيرند و جائى براى ولايت جمهور مردم نيز نماند زمانيستکه  در آزادى و استقلال كامل از هر زورى است بدين قرار اگر هر كس به خود زحمت بدهد و تجربه كند متوجه مىشود اگر پاى زور و اكراه در ميان نباشد هيچ قراردادى چشم پوشيدن از سر سوزنى حق همراه نمىشود و غيرممكن است آنچه از قرارداد به وجود مىآيدمقدم و حاكم بر خود قرار داد باشد براى مثال به تصريح قرآن مسلمانان از زن و مرد ولى يكديگرند .
سوره يونس آيه 62:
المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض
بنابراين چگونه ممكن به تصميم آنها كسى ولايت يابد و اين ولايت مقدم و حاكم بر بوجود آورنده خويش و حتى مطلقه باشد چون ممكن نيست و دروغ اين ادعا فاحش است مىگويند (از جمله آقاى سيد ابوالفضل موسوي به نقل از رسالت 7 تير 76) با توجه به اهميت ولايت كه بالاتر از نبوت است ولى را خدا معين مىكند و مردم نقش تشخيص را بر عهده دارند.
تناقض هاى سخت آشكار اين دورغ تامل كنيد ولايت را نبوت به مردم اعلام مىكند و ولايت كه به قول گوينده مقام اجراست از مقام اعلام كنند يعنى بوجود آورنده بالاتر مىشود يعنى مقام امام على (ع) از مقام پيامبر بالاتر است غلو كنندگان مگر غير از اين مىگويند.
ما بنابر دروغ ديگرش كه گزارش كننده سخيف شدن فكر وقتى از شرك يعنى ثنويت تك محورى پيروى مىكند نيز هست ولى امر را خداوند تعيين مىكند و به بندگان خود مىگويد اينك برود آن كس را كه من ولى شما كرده ام تشخيص مردم هم نخست يك عده خبره را تشخيص مىدهند و آن عده خبره در مجلس خبرگان گرد مىآيند و ولى امر برگزيد خدا را تشخيص مىدهند.
ثنويت تك محورى و زورپرستى اجازه پرسيدن از خود را نيز به او نمىدهد كه اگر مردم توان تشخيص دارندچه نياز بازي 20 سئوالى خدا با بندگان است و اگر مردم تشخيص ندارند و خداوند خود بايد براى آنها ولى امر معيين كند چطور مردم توانائى تشخيص خبرگان را دارند.
اين آيت الله قول ملاصدرا را نيز نخوانده او 400 سال پيش از اين به درستى گفت تشخيص اصول و فروع دين از تشخيص با تقوى ترين عادل ترين عالم ترين مجتهد ها بسيار آسانتر است مردمى كه اين تشخيص را دارند بهتر است خود دين خويش را بياموزند و بدان عمل كنند..
حال از كذابانىكه ولايت مطلقه را جعل كرده اند بايد پرسيد خداى شما چگونه خدائى است كه مردم را لايق سخت ترين كارها كه تشخيص ولىامر است مىداند و اين تشخيص را برعهده آنها مىگذارد و بعد از مردم صاحب تشخيص مىخواهد كه قوه رهبرى خود را كه ذاتى خلقت آنهاست تعطيل كنند و مطيع ولى امرى بشوند كه خدا برگزيده و آنها تشخيص داده اند.
آيا آشكار نيست كه خداى اين كذابان خدا نيست زور است.
زورپرستان نگون بخت كجا مىتوانند بفهمند ولايت خدا برگزيده مظهر ولايت جمهور مردم بر اهل موازنه توحيدى و الگوئى براى انسانيت است.
نه تنها هر فقيهى ميداند اگر بوجود آورنده يك قرارداد آن قرارداد  بر اومقدم و حاكم شد فاسد كننده آن قرارداد مىشود بلكه هر غير فقيهى كه در گرفتن هر يك از تصميم هاى خود و اجراى آن تامل كند روشن مىيابد كه مقدم دانستن محصول هر تصميم بر مبانى آن فاسد كنده تصميم و مبانى آن مىشود بنابراين تقدم ولايت مطلقه انحصارى فاسد كننده ولايت و دين و بر باد دهنده تصميمى مىشود كه آن را بوجود اورد چنانكه بنابر تجربه ولايت مطلقه انحصارى تجربه انقلاب را به بيراهه برد اسلام را تروريست معرفى كرد و روحانيت شيعه را نزد جهانيان بىقدر گرداند ممكن نيز نبود كه جز اين كند و تا وقتى هست ممكن نيست جز فساد بگسترد از اينجا كه اگر كسى بگويد ولايت مطلقه انحصاري مقدم بر نبوت است تنها پيامبرى را انكار نمىكند بلكه خدا را نيز انكار مىكند از انسان به خدا را كه وراونه مىكند و از خدا به انسان مىگرداند.
و خدا زور مطلق مىشود پس او زور را به مقام خدائى مىرساند افزون از دلايل به اين دليل نيز كه زور از ميان برخيزد اين ولايت قابل عمل نيست نه ولى امرى مىتوان يافت كه بتواند تصميم خود را جانشين تصميم عموم مردم كند و نه انسان را مىتوان يافت كه قوه عاقله و رهبرى خويش را تعطيل كند و بىچون و چرا تصميم ولىامر را خواه موافق با دين و چه ناموافق با آن اجرا كند و نيز نه تنها گرفتن يك تصميم و اجراى آن وقتى با چشم پوشى از حقى همراه مىشود ترجمان زور است بلكه اجراى يك تصميم يا نياز به زور دارد و يا نه اگر نياز به زور نداشته باشد نه تنها مقام اجرا نياز به تقدم پيدا نمىكند بلكه تصميم گيرنده و تصميم و اجرا و هدف به ترتيب در جاى خود قرار مىگيرند و اجرا تابع تصميم و هدف مىشود.
1 _ تصميم گيرنده
2_ جريان گرفتن تصميم
3_ جريان اجراى تصميم
4_ هدف
و اگر نياز به زور داشته باشد :
1_ زور آمر
2_ تصميم گيرنده كه حكم زور را تصميم خويش مىكند
3_ اجرا كننده كه زور را براي اجراى تصميم بكار مىبرد
4_ هدفى كه زور تحميل مىكند
بدين قرار تقدم مقام اجرا زور را از آغاز تا پايان هر تصميم و اجرائى بر آن حاكم مىكند پس مقدم و مطلق شمردن مقام اجرا جز با به كرسى خدائى نشاندن زور ممكن نشوند از اينرو است كه ولايت مطلقه انحصارى در عمل فاسد كننده عمومى دين و دنياي مردم شده است.
اما براى اين كه دولت و كسى كه فوق آن قرار گرفته است تقدم پيدا كند بايد وجودى وابسته به زور داشته باشد در واقع در استبداد و نيز در مردم سالارى بر اصل انتخاب امور عمومى قلمرو مقام اجرا شمرده مىشوند استبداد هر اندازه فراگيرتر باشد به همان نسبت بخش وسيع ترى از امور خصوص را نيز قلمرو خويش مىگرداند اما در مردم سالارى بر اصل مشاركت تصدى مقام تصميم با خود مردم است بنابراين امور عمومى نيز در قلمرو مسئوليت شهروندان قرار مىگيرند هر اندازه اين مردم سالارى كامل تر قلمرو دولت در امور عمومى نيز محدودتر مىشود مردم سالارى بر اصل مشاركت در كمال خود ولايت جمهور مردم بر يكديگر بر اصل موازنه توحيدى است اين ولايت بر آزادى و استقلال و حقوق بشر است حقوقى كه قرآن آن را به احسن صورت بيان كرده است و در اين ولايت بنا بر دوستى همكارى برادرى و برابري است.
بدينقرار اگر ولايت مطلقه انحصارى مقدم مىبود و ولىامر بر جان و ناموس و مال مردم ولايت مطلقه مىداشت مىبايد قرآن وجود آن را به رسميت مىشناخت و به قلمرو وسيع عمل آن نيز دست كم اشاره مىكرد اما نه از اين ولايت اثرى در قرآن هست و نه حتى تصميم درباره يك امر و اجرا آن را در بست در اختيار ولى امر گذاشته است.
تصميم ها همه در اختيار افراد (در امور شخصی) و جامعه ( در امور عمومى ) است كه فرمود (و امرهم شوري بينهم-امرشان به شور ميانشان مىباشد) بدينسان رهنمود قرآن مردم سالارى بر اصل مشاركت است.
پس اطاعت از ولىامر در كدام امور است؟
براى آنكه اطاعت كردن مورد و معنى پيدا كند بايد امرى اجرا كردنى وجود پيدا كرده باشد پيش از آنكه تصميمى به مرحله اجرا برسد اطاعت نه ممكن است و نه وجود دارد پس نخست بايد تصميمى گرفته شود و جريان تصميم گيرى به مرحله اجرا رسيده باشد وسازمانى براى اجرا و متصديان اجرا يا اولياء امر پيدا شود بدين قرار بدون وجود تصميم گيرندگان ، (ولى امر) وجود ندارد و نمىتواند هم در وجد آيد از اين روفرمود و امرهم شورى بينهم بديهى است تنها گيرندگان يك تصميم هستند كه مىتوانند ترتيب اجراى آن را بدهند و متصديان اجرا را برگزينند از اين رو فرمود اولى الامر منكم (اولياء امر از خود شماست) اجرا كننده يا اجرا كنندگان يك تصميم يا تصميم گيرندگانند و يا كسى از ميان آنها كه خود بر مىگزينند غير از اين نيز ممكن نيست چرا كه نمىتوان اجراى يك تصميم را ازكسى خواست كه از جريان گرفتن آن تصميم هيچ نمىدانند نه انگيزه ها و نه هدف يا هدفهاى آن و نه مسائلى را كه بايد بكار برد نمىشناسد تابعيت اجراكننده از تصميم گيرنده در مقام تصميم و اطاعت از اجرا كنندگان در مقام اجرا عمل به روال طبيعى است كه اگر پاى زور در ميان نيايد هيچ روال ديگرى بهوجود نمىآيد.
بنابراين رهنمود قرآن مردم سالارى بر اصل مشاركت است زيرا
ولايت افراد جامعه را بر يكديگر تصديق مىكند و مبنا مىگرداند همگان را مسئول يكديگر مىشناسد و نپرداختن به امور مردم را گم كردن دين مىشناسد
1_ تصديق مىكند كه تصميم درباره امور مردم يا شوراى آنهاست
2_ در مواردي كه اجراى تصميم ها سازماندهى مىطلبد تصديق مىكند كه اولياء امر بايد از مردم و منتخب خود آنها باشند
3_ مقام اجرا را تابع تصميمى مىشناسد كه ان را بوجود آورده است.
4_ از آنجا كه هر تصميم بر صل پايه و راهنمائى گرفته ميشود و ترجمان ارزشهائى و براى رسيد ن به مقصود است اولياء امور بايد تابع اصل پايه و راهنما و ارزشها و هدف نيز باشند و حق ندارند از آنها بيرون روند براى آنكه جا براى هيچ ابهامى باقى نماند از سوئى براى پيامبر در مرحله پيش از اجراى قانون و تصميم هيچ گونه اختيارى را نمىشناسد اختيارها را يك به يك نام مىبرد و تاكيد مىكند پيامبر آنها را ندارد اگر اين اختيارها را براي پيامبر نمىشناسد بدين خاطر است اگر مىشناخت نه به خدا كه به زور ولايت بخشيده بود پيامبرى را الغاء و پيامبر را برده زور گردانده بود و از سوى ديگر تقدير خدائى را منوط به تدبير انسانها مىكند تا قومى در خود تغييرى ايجاد نكند خداوند چيزى را در آن قوم تغيير نمىدهد چرا تدبير را مقدم بر تقدير فرمود زيرا بناى آفرينش بر جبر نيست انسان آزاد و مستقل آفريده شده است تقدير پيش از تدبير هم جبر و الغاى پيامبرى و ابطال حقوق و مسئوليتها و تكاليف انسان است ادعاى تقدم ولايت مطلقه انحصارى تقدم تقدير بر تدبير در امور مردم و خلاف تصريح قرآن است دروغى است كه تنها در سايه سر نيزه مىتوان گفت در واقع اگر بنا بر جبر باشد نياز به (تعيين ولىامر) از سوى مردم نيست زيرا هر كس هر چه كند به جبر تقدير مىكند و اگر بنا بر اختيار باشد پس جامعه آزاد و مستقل و در تدبير امور خويش از جمله نصب و عزل اولياء امور مختار است بنابراين خدائى كه انسان را آزاد و مستقل آفريده نظامى را به انسان پيشنهاد مىكند كه او بتواند رشد كنان آزاد و مستقل و آزاد و مستقل تر بشود كه فرمود
سوره جن آيه 14:
تحروا رشدا                  شايسته جوياى رشد شدند
نخست بايد :
1_ نظامى را كه پيامير ابلاغ مىكند بپذيرد (تغيير دادن در خود)
2_ تصميم بگيرد آن نظام را كه يك طرح است به يك رژيم كه به عمل در آوردن آن طرح است بدل كند به سخن ديگر موافق آن سازمان دولت را به وجود آورد.
3_ ميزان عدالت اجتماعى را مشخص و مراحل رشد را معين كند
4_ اولياء امور را برگزيند.
بدين قرار گزينش اولياء امور در مرحله چهارم قرار مىگيرد و بايد تابع تصميمهاى اتخاذ شده در سه مرحله پيشين و از آنجا كه تصميم با جامعه است ولايت در معناى دولت مادون جامعه است و در ساختمان و عملكرد خويش تابع تصميم جامعه مىشود تا مرحله اجرا تصميم هاى اساسى دولتى وجود ندارد از آن پس نيز در هر تصميم تا به رسيدن به مرحله اجرا اولياء امور مطيع امر ولايت جمهور مردم هستند و از آن پس در موقع اجرا مردم بايد از اولياء امور منتخب خود اطاعت كنند.
بدينقرار واقعيتى بسيار ساده را كه زود نيز به فهم مىآيد اصالت بخشيدن به زور از چشم انسانها مىپوشاند و نسلهاى از پى هم مىآيند و در غفلت از اين واقعيت از راه آزادى و استقلال و كمال جوئى به بيراهه زورپرستى مىافتند آيا آن واقعيت ساده اين واقعيت نيست كه وقتى ولايتى در وجود پيدا كردن و چندى و چونى مىتواند بر تصميم جامعه بر نظامى كه جامعه مىپذيرد و بر قوانين و قواعدى كه اساس بناى دولت مىگرداند و بر هدفى كه دولت را براى رسيدن بدان تشكيل مىدهد مقدم باشد و بر آنها و بر فرد فرد اعضاى جامعه حاكميت مطلق پيدا كند؟ كجا ممكن است آفريده بر آفريدگار خويش خدائى جويد آيا اين دروغ ، دروغى بسيار بزرگتر از دورغهائى نيست كه گوبلز وزير تبليغات هيتلر مىساخت.
اما اگر هر دولتى ازجمله دولت اسلامى بوجود آمده از تصميم مردم است  بايد تابع تصميم و هدف آن و قوانين و مقررات پديد آورنده خود باشد پس چگونه است كه مردم ايران انقلاب كردند و به جاى دولتى كه مىخواستند استبداد انحصارى پديد آمد و خود را مالك هست و نيست مردم و مقدم بر همه احكام دين و حتى برتر و مقدم بر پيامبرى و توانا به تعطيل توحيد خواند.
عوامل تبديل انقلاب اسلامى به دولت و ولايت مطلقه انحصاري چندى است:
1_ انحراف در اصول پايه و انديشه هاى تشكيل دهندگان ولايت مطلقه انحصارى بود بدين ترتيب كه مردم آنها را مسلمان و روحانى و عالم مىدانستند آنها را عالم بر كتاب الله و سنت رسول ميدانستند غافل از اين كه آنها نه تنها عالم بر كتاب الله و سنت رسول نبودند بلكه بجاى آن عالم بر فلسفه و منطق صوری ارسطوئى بودند يعنى اصول فكرى شان نه اصول دين اسلام بلكه فلسفه و منطق صوریارسطو بوده و هست و هنوز هم در حوزه ها آن را به نام فلسفه و منطق اسلامى تدريس مىكننئد.
2_ سوء استفاده از اطمينان مردم و اينكه مردم را اصلاً صاحب عقل و توانا _فهم نمىدانستند و بخيال خود هر چه بكنند مردم نخواهند فهميد.
3_ نداشتن هيچ گونه برنامه عملى براى حل معضلات اقتصادى _ اجتماعي _ فرهنگى و سياسى.
4_ بدليل ضعف در انديشه شان آزادى و استقلال انديشه ها را حرام و مخالف اصول خود معرفى كردند و با مردم فريبى كه آزادى و استقلال انديشه ضربه به اسلام مىزند در نتيجه
5_زور را پايه و اساس رژيم گرداندند و هر روز بر ابعاد آن افزودند تا به ولايت مطلقه انحصارى تبديل كردد
با تعطيل كردن همه احزاب و گروهها عدم جريان آزاد و مستقل انديشه بر حاكميت غصبى خود را استمرار بخشيدند با اشغال سفارت امريكا كه به دست دانشجويان صورت گرفتت و براى مدت 24 ساعت قرار بود اشغال شود در پشت پرده دست خود را در دست ريكان و حزب جمهورى امريكا گذاشتند كه در امريكا حزب جمهورى به قدرت برسد و به كمك آنها انحصار طلبان در ايران حاكميت مطلق يابند و جنايت به دانشجويان كردند (ايران گيت) نه تنها در داخل ايران تحمل هيچ مخالفى را نكردند بلكه سيستم هاى ترور به خارج از  كشور فرستادند تا مخالفان سياسى خود را از بين ببرد (مثل شاپور بختيار _ قاسملو _ كاظم رجوي _شرف كندى و ) و در دادگاه ميكونوس محكوم شدند.
و از اين مرحله است كه با از دست دادن حاميان خارجى در داخل مردم توانستند نفس بكشند و حماسه دوم خرداد را بوجود آورد و به ولايت مطلقه انحصاری نه بگويند.
بقيه كار بدست دانشجويان است مردم فقط به دانشجو اطمينان دارند با تكيه بر اصول راهنماى كه از اصول دين اسلام داريد آينده ايران بدست شماست.











9= ولايت جمهور مردم يا ولايت مطلقه انحصارى و سلسله مراتب مصلحت ها


مقاله 8
ولايت جمهور مردم يا ولايت مطلقه انحصارى و سلسله مراتب مصلحت ها
يكى از بزرگترين بدبختيها كه دامنگير انقلاب اسلامى ايران شد مسئله مصلحت و مصلحت گرائى بود وهست و مىدانيم كه بزرگترين مصلحت اجراى خود حقيقت است هر جا كه حقيقت فداى مصلحت شد بايد دانست اين باطل است كه در لباس مصحلت جاى حق را گرفته است و الا مصلحت يعنى اصلاح و اصلاح نمىتواند مخالف حق باشد و اصلا مصلحت يعنى اصلاح امور در جهت حق و به عبارت ديگر باطلها را شناختن و برداشتن باطلها و جايگزين حق ها به جاى آن است حالا به سراغ نظر ارسطو مىرويم كه سلسله مراتب مصلحت ها را ساخت و مدعى شد مصلحت پايين در مصلحت بالا ملحوظ است.
سلسله مراتب مصلحت ها از ديدگاه ارسطو.
1_ در اين سلسله مراتب مصلحت مقام ولايت مطلقه به مثابه تجسم خداوند تقدم مطلق دارد چرا كه تمامى مصلحت ها در آن مندرج هستند.
2_ بعد از مصلحت مقام ولايت مطلقه (در نظر ارسطو) ملصحت دين يا قانون قرار مىگيرد چرا كه صلاح و فساد در دين و قانون از يكديگر جدا مىشوند هر مفسدتى توسط دين يا قانون معين مىگردد .
و اگر حادثه ها با گردش احوال ميان مصلحتى كه در دين يا قانون بيان شده است و مصلحتى كه گردش احوال پيش آورده است تعارض پديد آمد (مقام ولايت مطلقه) اين تعارض را حل مىكند از اينروست كه مقام ولايت مطلقه فوق دين يا قانون تقدم مىيابد و بر آن دو حاكم مىشود.
3_ قانون گزاران و يا دين شناسان (روحانيت) پايين تر از مصلحت مقام ولايت مطلقه و دين يا قانون قرار مىگيرد و در آن دو مصلحت ملحوظ مىشود بديهى است كه هر بار كه تعارض پيشامد مصلحت روحانيت قربانى مصلحت دين يا قانون ومصلحت دين و قانون _ قربانى مصلحت مقام ولايت مطلقه مىشود از اينرو اطاعت نكردن قانون گزاران يا روحانيت از مقام ولايت مطلقه ( جرم اكبر) و نافرمان بلادرنگ از سلك روحانيت اخراج و يا از سلك قانون گزارى عزل مىشود و سزاوار سخت ترين عقوبتها مىگردد.
4- مصلحت كشور از مصلحت مردم بالاتر است و مصلحت كشور را _ روحانيت يا قانونگزاران در مجراى حفظ مصلحت مقام ولايت مطلقه تشخيص و عمل مىكنند.
5_ بعد از كشور و در طول آن مردم صاحب مصلحت مىشوند مصلحت آنها محدود مىشود به مصلحت كشور و مصلحت اين محدود مىشود در مصلحت روحانيت يا قانون گزار و مصلحت اين سه محدود مىشود به مصلحت دين يا قانون و مصلحت اين چهار محدود مىشود به مصلحت مقام ولايت مطلقه به ترتيبى كه خواهيم ديد مصلحت مقام ولايت مطلقه درجه خدائى مىيابد .
بنابراين وقتى صاحب مصلحت مىشوند كه مطيع مقام ولايت مطلقه انحصارى باشند زيرا مصلحت مردم مندرج در مصلحت هائى است كه مقام ولايت مطلقه معيين مىكند و مردم به دو دليل بايد از مقام ولايت مطلقه اطاعت كنند.
الف _ به اين دليل كه حكم حيوانها و ملحق به آنها (عوام كل انعام) و بنابراين نادان هستند .
ب_ اطاعت نكردن از مقام ولايت مطلقه انحصارى رعايت نكردن مصلحت و فرو ريختن سلسله مراتب مصلحتها و بنابراين بزرگترين (مفسدت) است.
6_ مصلحت فرد ملحوظ در مصلحت جمع و جامعه است بنابراين دون مصلحتها پيشين و تابع آنها است و فردها نيز برابر نيستند مردان بالاتر از زنانند.
7_ به حكم آنكه از ديد ارسطو زنان دون انسان هستند در سلسله مراتب مصلحت ها در پايين ترين مرحله قرار دارند حدود مصلحت آنها را مصلحت هاى بالائى تعيين مىكنند و بايد تحت مصلحت مردان حيات و زندگى داشته باشند اما مردان به اقليت كوچك و بزرگ تقسيم مىشوند اقليت كوچك خبرگان هستند كه براى بدست گرفتن مقام هاى روحانيت يا قانون گزار خلق شده اند و با وجود اين خبرگان بايد مطيع مقام ولايت مطلقه باشند (به اين دليل است كه انحصار طلبها مىگويند مقام ولايت مطلقه را خبرگان انتخاب نمىكنند بلكه آن مقام را فقط شناسائى مىكنند و به مردم معرفى مىكنند يعنى حتى خبرگان نيز حق انتخاب ندارند چه رسد به عموم مردم.
اكثريت بزرگ (عوام) هستند كه چون در حكم حيوانات هستند مصلحت آنان در اطاعت از خبرگان است ارسطو كوشش نيز به عمل آورد تا مگر تاليفى از مقام ولايت مطلقه و خبرگان و ولايت مردم بوجود آورد او ناكام شد در عصر ما تاليف ولايت مطلقه فقيه _ مجلس خبرگان و جمهوريت نظام همان اليكارش است ارسطو از بناى آن عاجز ماند.
چرا سلسله مراتب مصلحت ها سلسله مراتب مفسدتها شد؟
وقتى مقام ولايت مطلقه فوق مصلحت ها و در برگيرند مصلحتهاى ديگرى شود اين پرسش پيش آمد مصلحت اين مقام را چه كسى تعيين ميكند. كيست آن كسى كه خالى از غرض است و مصلحت شخصى خود را مصلحت نظام نمىگرداند و تمامى مصلحت ها را به خاطر مصلحت شخصى مفسدت نمىكند.
 از عصر افلاطون و ارسطو تا امروز تمامى نظرها كه برپايه شرك _ يعنى ثنويت تك محورى ساخته شده اند بر معصوم بودن مقام ولايت مطلقه استوار هستند در قرن بيستم
كليساى كاتوليك پاپ را معصوم مىشمارد.
نازيسم بر اين بود كه دست پيشوا خطا نمىكند.
كمونيسم _ حزب طبقه كارگر خطا نمىكند.
و در ولايت مطلقه انحصارى در ايران رهبر تالي معصوم است.
اما چرا در همه جا و همه وقت ولايت مطلقه مصلحت خبرگان را به مفسدت برگرداند و خبره ها نيز در منجلاب خيانت و جنايت و فساد غرق شدند.
چرا هيچ گاه تجربه جز به فساد عمومى نيانجاميد جستن پاسخ اين پرسش در گره پاسخ دادن به پرسش ديگرى است چرا ولايت جمهور _ با ولايت مطلقه انحصارى در تضاد است.
زيرا پاينترها كه در نظريه ولايت مطلقه انحصارى مردم عوام و زنان هستند در هفت زندان و هفت مصلحتها اسير مىشوند گرفتار جبر مطلق (مصلحت) ها مىشوند اين مصلحتها با عمل آزاد و مستقل انديشه و دست انسان سازگار نيستند چرا كه عمل بخصوص عمل انديشه فضاى باز ميخواهد اما مصلحت ها زندان و جبرهاى تو در توئى مىشوند كه چز به زور و خشونت بر پا نمىمانند مصلحتى كه به زور زندان انديشه و دست شد مفسدت مىشود به اين دليل سلسله مراتب مصلحت همواره سلسله مراتب مفسدت شده است و مىشود چرا اگر مصلت هاى ولايت مطلقه انحصارى در بر گيرنده مصلحتهاي ديگر شد زندان و بندهاى تو درتو مىشود و چرا فراخناى بازتر از باز پديد نمىآورد زيرا؟
1_ افلاطون و ارسطو در ساختن نظرهاى خود بنا را بر اين گذشته بودند كه خبرگان بكنار بقيه انسانها نه نيروى رهبرى دارند و نه به انديشيدن توانا هستند بنابراين بگمان خود با ايجاد سلسله مراتب مصلحتها امكانات لازم را برى خبرگان فراهم مي كردند تا آنها بتوانند به تقشى كه آفرينش بر عهده شان گذاشته است عمل كنند اما آنها و همه سازندگان نظريه هاى خبره گرا از اين واقعيت غافل شدند كه چون انسانها نيروى رهبري و توان انديشيدن دارند باز داشتن آنها از انديشيدن عمل كردن و حذف سلسله مراتب اجتماعى و ساختن سلسله مراتب مصلحت ها نياز به زور روزافزون پيدا مىكند زور را قائمه هرم اجتماعى و آن را حاكم بر خبرگان نيز مىكند زور با فاسد كردن راس سلسله مراتب مصلحت ها را به سلسله مراتب مفسدتها بدل مىكند.
2_ به بيان روشن قرآن در معاد هيچ كس درباره ديگرى مالك تصميم نيست به سخن ديگر مصلحت وقتى عين حقيقت مىشود كه انسان از هر تنگنائى آزاد و مستقل باشد و هيچ كس درباره او تصميم نگيرد پس وقتى يك كس به جاى يك جامعه درباره آن جامعه مصلحت انديش مىكند و به اين ترتيب به آن نيز بسنده نمىكند و سلسله مراتب مصلحتها اطاعت ها همراه مىشود نه تنها مصلحتها زندانهاى تو در تو و همان هفت خوان رستم مىشود بايد از آنها بدر آمد تا آزاد و مستقل شد بلكه قائمه رابطه ها از راس تا قاعده زور مىشود و مصلحت را مفسدت مىكند اين جبر از جبرهاى افلاطون و ارسطوئى فساد آورتر است زيرا در آن جبرها جبر از خبرگان شروع مىشود در اين جبر از خدا به انسان توحيد را تبديل به شرك يعني ثنويت تك محورى و آزادى و استقلال را به اسارت و وابستگى ( به ولايت مطلقه مىگردانند) دين ما انسان از خود بيگانه شده اند.
3_ وقتى روابط ، روابط زور نباشند مصلحتها با يكديگر تزاحم پيدا نمىكنند و به سلسله مراتب نيز نياز پيدا نمىشود بنابراين وجود سلسله مراتب مصلحت بنفسه بيانگر وجود منافع ناسازگار و بلكه تضاد در جامعه است اگر سلسله مراتب اجتماعى وجود دارد يعني گروه بندى ها و افراد در روابط زور با يكديگر هستند پس بنابر اينكه يك جامعه هستند مصالح مشترك و نبابر اينكه در روابط زور با يكديگر هستند منافع و مصالح ناسازگار دارند مصالح مشترك به سلسله مراتب محتاج نيست به شور و تفاهم عمومي نياز دارد منافع متضاد البته نيازمند سلسله مراتب مصلحتها مىشوند بنابراين اگر مصلحت ها داراي سلسله مراتب مىشوند مقام ولايت مطلقه انحصارى وقتى در راس دولت قرار مىگيرد و سلسله مراتبب مصلحت ها از مصلحت او شروع مىشود سياسي و مذهبي كه با سلسله مراتب مصلحتها همراه شدند (مردابهاي بزرگى از خيانتها و جنايتها و فسادها غرق گشتند كه خود ساختند ) دليلى جز اين نداشت كه سلسله مراتب مصلحتها گوياى تضاد منافع و رهبر را ترجمان تضاد منافع و تضاد سياسى را قائم به زور مىگرداند بدين قرار ولايت جمهور به هيچ رو نمىتواند با ولايت مطلقه انحصارى سازگار شود زيرا جمهوريت ترجمان مصالح عمومى و مشترك و نيازمند شورا ومشاركت عموم مردم در اداره امور جامعه و كشور خويش است ولايت مطلقه انحصارى از هر نوع آن بيانگر تضاد منافع و حاكميت مطلق زور است سخن آقاى خاتمى (در گفتگو با روشنفكران عرب اطلاعات 19 خرداد 76) در باب جمهوريت و حق هر كس در تشخيص مصلحت و تعيين تلكيف خويش و شركت در تشخيص مصلحت جامعه (جمهوريت) حق است اما اين حق با ولايت مطلقه انحصارى كه باطل و ضد اسلام است در تضاد مسلم است آيا اين تضاد را نمىتوان با سازش از ميان برداشت.
آيا تضاد ولايت جمهوريت با ولايت مطلقه انحصارى قابل رفع هستند.
اسلام بعد از تجربه ها بود جامعه هم فرعونيت هم شاه مظهر خدا و مصدر بيم و اميد وهم پاپ تجسم تثليت و ولى امر زمين و آسمانها و هم …… را تجربه كرده بودند.
پاسخ قرآن به اين پرسش كه آيا مىتوان ولايت جمهوريت را با ولايت مطلقه انحصارى سازش داد (نه بود) پس روشی را پيشنهاد كرد كه جامعه ها از ولايت مطلقه انحصارى دور و به ولايت جمهوريت نزديك و از جمهوريت دور به آزادى و استقلال قطعى انسانها از مالكيت تصميم بر يكديگر ( در معاد ) نزديك مىكند.
به جاى شخص اصل را نشانه توحيد در معناى موازنه توحيدى را اصل راهنما گرداند براى آنكه افراد يك جامعه با اصل راهنما كردن موازنه توحيدى از روابط زور و بنابر اين از تضاد منافع بدر آيند حركت را از انسان به سوى خدا گرداند و بدين سمت جهت عمومى عمل انديشه و دست انسانها را از تنگنا بر فراخنا باز آورد بر اين اصل آزادى و استقلال با برابرى در ماديات و مسابقه در معنويات سازگار مىشود.

در مدار بسته مادى ___ مادی بديهى است نمىتوان آزادى و استقلال را با برابرى سازگار كرد زيرا اگر نابرابرها امكان و پاداشهاى برابر دريافت كنند آزادی و استقلال عمل فعالترها يا استعدادترها و نيرومندترها بايد محدود شود و اگر به هر استعداد متناسب استعدادش امكان و پاداش داده شد نابرابريها روزافزن مىشوند.
اما اگر آزادى و استقلال را انديشيدن و عمل كردن بر پايه اصل موازنه توحيدى تعريف كنيم و مدار بسته انديشه وعمل را مدار باز مادى ____ معنوى بگردانيم مىتوانيم برابرى مادى را با مسابقه در معنويات (علم _ اختراع _ خبرات _ انفاق _ صدقه _ وتقوى  و بيرون بردن جامعه از تنگناى ممكن ها به فراخناى ماوراء ممكن ها) همراه و اين را با آزادى و استقلال و كمال جوئى سازگار كنيم.
چرا كه نابرابرى در پاداش هاى معنوى مخل آزادى و استقلال هيچ كس نمىشود بلكه پيش افتادگان را امامان عصرهاى جديد مىگرداند و به همگان امكان مىدهد در آزادى و اسقلال كمال جوئى كنند و در اين رشد فراخناى آزادى و استقلال خويش را بيشتر گرداند.
بنابراين آنچه را متعلق به خبرگان تصور مىرفت بخصوص نيروى رهبرى و امامت را نه تنها امامت نزد همه انسانها بلكه ذاتى تمامى پديده هاى هستىاز كوچك ترين ذره ها تا بزرگترين كهكشان دانست بنابراين سلسله مراتب دينى را كه در دين از خود بيگانه بر اصل شرك يعنى ثنويت تك محورى پديد آمده بود ملغى ساخت و بر اصل توحيد _ انسانها فراخناى بىكران رابطه مستقيم با الله درآورد.
1_ جهت عموم انديشه وعمل را از تنگنا به فراخنا قرار داد به اين جهت عدالت ضابطه هر انديشه و عملى شد متناسب با اين جهت و ضابطه.
2_ شورا در امور جامعه را مقرر كرد و ولايت بر يكديگر بر اصل موازنه توحيدى و بر وفق دوستى را به جامعه  داد بنابراين تضاد ولايت جمهور مردم با سلسله مصلحت ها و سلسله مراتب سياسي را از طريق انحلال اين سلسله مراتب و استقرار ولايت جمهوريت حل كرد.
در حقيقت بدون تصحيح اصل راهنما جهت تنگناى سلسله مراتب به فراخناى آزادى و استقلال را نمىتوان جانشين جهت كنونی كرد توضيح اينكه
به ترتيبى كه ديديم ثنويت با اصل توحيد كه اصل راهنماى اسلام است در تضاد مىشود بر اصل توحيد راه حل حذف ولايت مطلقه انحصارى و استقرار ولايت جمهور مردم شد آيا بر اصل شرك يعنى ثنويت تك محورى تضاد اين دو حل مىشود؟
آقاى خاتمى نبايد تصور كند كه مىتوان بر پايه شرك عملى يعنى ثنويت تك محورى ميان نماينده جمهوريت و نماينده ولايت مطلقه انحصارى تعادل به وجود بياورد زيرا.
الف _ تعادل قدرت وقتى سلسله مراتب سياسى بيانگر تضاد منافع است _ تضاد سياسى را كانون مخاصمت مىگرداند.
ب_ بسيار زود ميان دو نماينده جنگ در مىگيرد افزون بر اين در روابط زور نقطه تعادل نقطه بىحركتى و مرگ است بنابراين تنها وقتى برقرار مىشود كه اصل پايه توحيد قرار داده شود چرا كه عدل از اصول توحيد است و در شرك عدل وجود ندارد تا تعادل برقرار شود بلكه ظلم برقرار مىشود.
اينطور كه ما دانستيم در آغاز انقلاب كه پيش نويس قانون اساسى تهيه شد كلمه اى از ولايت مطلقه در آن نيامده بود و مجلس خبرگان اول ولايت فقيه را در كار آورد اما بخاطر اينكه دوران اول انقلاب بود و جرات نمىكردند دم از ولايت مطلقه انحصارى بزنند مدعى بودند كه ولايت فقيه همان ولايت قانون است در آن صورت ولايت از آن جمهور مردم مىشد.
اما در سال 68 در شوراى بازنگرى قانون اساسى در شرايط اختناق و با مجلس بدون انتخاب مردم قانون اساسى را دگرگون كردند ومقام ولايت مطلقه انحصارى را بوجود آوردند.
ولايت مطلقه انحصارى جعلى در اسلام است و ريشه آن از يونان بر گرفته شده است و نه تنها يك آيه قرآن آن ر تائيد نمىكند بلكه حتى يك حديث هم در اين مورد وجود ندارد اما در اثبات ولايت جمهور همه آيات قرآن مىتواند دليل باشد نظام ولايت مطلقه اصلاح ناپذير است و آن اينكه در آن قائمه سلسله مراتب سياسى زور است رهبر و ديگر كسانى كه در مقامهاى اول قرار دارند (مثل شوراى نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت در واقع اين يكى راه بدعتگذارى را قانون كرده است چون اگر قانونىرا شوراى نگهبان در وظيفه اصلی خود غير اسلامى تشخيص مىدهد مجمع تشخيص مصلحت چگونه آن را قابل اجرا مىكند مگر معاويه چه مىكرد.آيا غير از اين مىكرد
نبايد انسان فكر كند ديگران نمىبينند دنيا ايران را زير چشم دارد مذاهب باطل خوشحال هستند وقتى مىبينند كه در ايران به اساس و اصول مذاهب آنها عمل مىشود خود را حق و ما را باطل مىدانند و ثابت مىكنند با عمل حكومت ايران رهبر فوق نظام _ رئيس جمهور فوق جمهوريت _ رئيس مجلس شوراى اسلامى فوق قوه مقننه و رئيس قوه قضائيه فوق قوه قضائيه هستند مىگويند بله.
چون اختيارات رهبر از اختيارات وسيعى كه در قانون اساسى به او داده اند بيشتر هست و مقامهاى ديگر نيز مشروعيت خويش را از او مىگيرند و با اجازه او مىتوانند در بيرون از اختيارات قانونى عمل مىكنند و اين يعنى حاكميت زور.
وقتى قائمه نظامى بر زور استوار شد _ همه بردگان زور مىشوند شگفتا چطور به زور مىتوان اعتماد كرد و آن را براى اصلاح عوام و خواص بكار برد اما به انسانى كه به تصريح قرآن بر فطرت و به نيك ترين تقويم آفريده شده است نمىتوان اعتماد كرد اين اعتماد به زور و بىاعتمادى به مردم يكى از ديگر از تناقضهاى مسلم ولايت مطلقه انحصارى با اسلام است.
و نيز به اين دليل كه زور قائمه نظام است كارگزاران زور نمىتوانند نمايندگان نظام شوند و عمل خويش را با همان قانون اساسى تحريف شده نيز سازگار كنند.
بدين قرار نظامي كه بر اصل شرك _ يعنى ثنويت تك محوري يعنى رهبر مطلق و فعال و مردم مطلق و منفعل و رابطه آن دو زور است.
به ثنويت دو محورى بدل مىشود ثنويت دو محورى تضاد _ ولايت جمهوريت با ولايت مطلقه انحصارى و اين ثنويت را نمىتوان حل كرد راه حل تغيير اصل پايه از شرك به توحيد است دست كشيدن از هر نوع ولايت مطلقه و برقرارى ولايت جمهور مردم.
در اين جمهوريت سلسله مراتب مصلحت ها و سلسله مراتب سياسى و سلسله مراتب اقتصادي و سلسله مراتب اجتماعى قابل انحلال مىشوند.
اصل راهنما و پايه موازنه توحيدى مىشود بر اين اصل تقسيم اجتماعى كار امكان شركت اعضاى جامعه را در كار رهبرى در كار ابداع و خلق در كار توليد و خدمت فراهم مىآورد و با بنا گذاشتن بر برابرى در ماديات و برمسابقه در معنويات برابرى ماديات و سبقت گرفتن بر يكديگر در معنويات گذارد از تنگنا به فراخنا را براى همه انسانها ممكن مىكند جريان برابرى در ماديات و سبقت گرفتن بر يكديگر در معنويات جريان آزاد و مستقل شدن و كمال جو شدن را فراهم مىآورد.
آن جهان بينى كه مبشرعصر جديد مىشود جهان بينى اسلامى برپايه اصول خود دين اسلام است اصل توحيد اصل الاصول است چهار اصل ديگر يعنى بعثت و امامت و عدالت و معاد اصولى مىشوند كه جهت انديشه و عمل انسان را از نسبى فعال انسان به مطلق فعال (الله) جهت مىدهند.
مىتوان جامعه اي بر پايه اصول ساخت كه نمونه مردم سالارى يا به عبارت ديگر ولايت عام مردم و با عبارت ديگر ولايت جمهوريت باشد و در ديد جهانيان قرار داد اين است راه صدور انقلاب اسلام.

8=غيرت و تعصب براي دفاع از ولايت مطلقه انحصارى


مقال7
غيرت و تعصب براي دفاع از ولايت مطلقه انحصارى
اين ايام انحصارطلبان از غيرت در دين فراوان سخن مى رانند چماقها را با كين و خشم به هوا بردن و بر سر اين و آن فرود آوردن مغز جوانان را با چماق شكستن دانشجويان را به ضرب و شتم گرفتن و روزنامه هاى آزادى و استقلال طلب را بستن و غيرت و تعصب ديني مى خوانند.
مخالفان ولايت مطلقه انحصارى را در درون و بيرون مرزها كشتن روحانيون موافق آقاى منتظرى را در شكنجه گاهها بردن اعتراضات عمومي را به رگبار و گلوله بستن و گروه گروه جوانان را دستگير و …… همه را غيرت و تعصب دينى مى نامند.
اما شما جوانان و دانشجويان و علماء هيچ از خود پرسيده ايد چرا كلمه غيرت و تعصب در قرآن و نهج البلاغه نيست در قرآن كلمه حميت يكبار آنهم حميت جاهليت (سوره فتح آيه 26) آمده است.
خداى قرآن تا اين اندازه بى غيرت و بى تعصب بوده است كه حاضر به استعمال كلمه نيز نشده است.
كلمه تعصب هم فقط در نهج البلاغه براى معلوم كردن اندازه زشتى عمل اهل جاهليت و شيطان بوده است نخست به كتاب  لغت رجوع كنيد و معانى كلمه را بيابيد وقتى معانى را يافتيد متوجه مىشويد اين دو كلمه نمىتوانسته است در قرآن بيابند زيرا معانى را مىرسانند كه در روابط با زن بيانگر مردسالارى و در روابط اجتماعى نژاد و اشرافيت سالارى در رابطه با مقام _ زورمدارى و در رابطه انسان و خدا بيانگر از خود بيگانه كردن اين رابطه و برقرارى رابطه زور ميان انسان و خدا و در رابطه هر كس بيانگر غصب و تجاوز كردن هستند و حالا امتحان كنيد فرض كنيد كسى به اسلام و پيامبر (ص) و على (ع) ناسزا گويد و كنشها كه مىتوان نشان داد كدامها هستند انحصار طلبها زبان فريب در كار مىآورند و وانمود ميكند دو روش بيشتر نيست.
1= بىتفاوتي كه آن را بىغيرتى و بىتعصبى مىشمارد.
2_ ناسزا را ناسزا و بيشتر از آن پاسخ گفتن و تاكشتن  ناسزا گو پيش رفتن كه انحصار طلبان آن را روش ستوده مىشمارند و از مصادق تعصب و غيرت دينى مىباوراند.
اما اين دو روش يك هويت بيشتر ندارد اولى تسليم زور شدن است و دومى عنان خويش را به دست زور سپردن است و گرنه مىدند كه قرآن از جمله:
سوره انعام آيه 108:
و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم كذالك زيّنا لكل امه عليهم
و دشنام ندهيد آنان را كه دعوت مى كنند از غير خدا را (مقدساتشان غير از الله است) پس (اگر دشنام داديد) دشنام مى دهند خدا را به دشمنى بدون علم بدينسان زينت داديم (خوب جلوه داديم) براى هر امتى عملشان را.
اين آيه به ما نشان مىدهد كساني كه دشنام مىدهند و مرگ بر اين و بر آن مىگويند خداپرست نيستند و به غير خدا دعوت مىكنند و مقدساتى داندكه مقام خدائى يافته است و آن را من دون الله مىنامند يعنى يك موجودى يا چيزى راا به درجه مطلق رسانده اند و بجاى خدا پرستش مىكنند و بخاطر آن هر كارى راا زيبا و خوب مىدانند آنها جاهل هستند چرا كه قرآن مىگويد (بغير علم)
پس كسى كه خدا را مىپرستد و تنها موجود مقدس نزد او خداست به خاطر خدا نبايد به مقدسات باطل ديگران اهانت بكند چون آنها را وادار ميكند كه به مقدسات حق او يعنى الله و يا انبياء و اماماني كه از طرف خدا تعيين شده اند. دشنام و اهانت كنند يعنى گناه اصلى به گردن كسى است كه ديگران را وادار به دشنام و اهانت به مقدسات حقيقى بكند و نيز امام على (ع) در نهج البلاغه فرموده (پاسخ دشنام را دشنام نيز ندهيد زيرا دوست ندارم مسلمان دشنامگر باشد) و اين امام ماست.
پس اى كسانى كه به نام دين و مقدسات به دشنام و مرگ بر اين و مرگ بر آن مشغوليد.
1_ شما مسلمان نيستيد چون به آيات خداكفر مى ورزيد و دستورات خدا را انجام نمىدهيد.
2_ چون دشنام دهيد حتماً يك مقدس داريد كه در تصور شما جاى خدا را گرفته است و آن مقام ولايت مطلقه انحصارى است.
3_ طبق آيه جاهل هستيد و اسلام را نمى شناسيد.
4_ اعمال خود را زيبا مى بينيد و ديگران زشت و به خود حق مى دهيد بر عليه قرآن _ خدا _ ائمه و غيره……
انسانهاى را وادار كنيد كه دشنام بدهند پس شما مجرم هستيد.
2= در آئينه دشمن در خود نگريستن و از خود پرسيدن كه كدام اوصاف را يافته اى كه به استناد مسلمانى كه تو شده اى آسان مى  توان اسلام را مجموعه بديها خواند و اوصاف تو را تمسك كرد و پيامبر و امام را كسانى چون تو تبليغ كرد آيا اگر تعصب و غيرت دين در اسلام معنى داشته باشد كداميك از سه روش فوق را مىتوان سرمشق قرار داد تسليم زور شدن يا در زورگوئى از ناسزاگو پيش جستن و يا خود را نقد كردن و بدين نقد ناسزاگو را از كار خويش شرمنده كردن ؟ قرآن غيرت و تعصب دينى نمىآموزد قرآن تعهد و جهاد دينى را مىآموزد و انتقاد از خود را جهاد اكبر مىنامد انتقاد خويشتن و رها كردن خويش از بندگي زور و پيشى گرفتن در صراط مستقيم هدايت و كمال جوئى به سوى خدا را مىآموزد راستي از خود نمىپرسيد آيا بىتفاوتى و يا از جنس زورگويان شدن كمال بىتعهدى و بىجهادى است. بجاى آنكه از خود بپرسند چه كرده اند و چه مىكنند كه متاع ناسزا به اسلام و اولياء آن خريدار پيدا كرده است گروه هاى قاتل تشكيل مىدهند و به كشتن مخالفان مشغول مىشوند آيا اگر به روش پيامبر و امامان مىرفتند يعنى نه تنها نقد انتقاد كننده بلكه ناسزاى دشمن را مايه نگرش در خود و افتادن در راه رشد و كمال جوئى و پيشى گرفتن در اين راه مىكردند دنياى اسلامى ما دنياى تخت سلطه مطلق العنان ها و جهان ما جهان زير امر سرمايه دارى سلطه گرى مىشد راستي از خود نمىپرسيد آن كس كه شجاعت نگرش در خودش و انتقاد خود را ندارد از زيادت ترس و زبونى نيست كه به زور متوسل مىشود و خود را آلت زور بلكه كمتر از آن مىكند . آيا نبايد از خود پرسيد وقتي محتوى غيرت و تعصب دينى زورگوئى است عمل انسان با غيرت و تعصب صفت ضد دينى پيدا نمىكند و او منزلت انسانى خويش را از دست نمىدهد؟ آيا كسى كه تا حدآلت زور و كمتر از آن پست مىشود و انديشه و استعدادهاى خويش را تعطيل مىكند نمونه اعلاى بىتعهدى و بىجهادى نيست.
انسان در عالم ذر با خداى خود تعهد بسته تا توحيد را همواره در انديشه و عمل خود ميزان قرار دهد و عمل به توحيد و جهاد يعنى مبارزه براى حاكميت توحيد عمل به آن تعهد عالم ذر است.
و توحيد نه زورگوئى بلكه عدم زور و دوستى و محبت و جذب است و اسلام نيامده است  گردن كفار را بزند و زبان آزادى خواهان را ببندد بلكه اسلام آمده كفار را به اسلام هدايت كند و زبانهاى بسته مردم را باز كند تا حرف بزنند و معلوم شود چه كسى در انديشه و عمل خود خطائى دارد و موحد كسى است كه قيام به اصلاح خطاهاى مردم بكند آن با راهى كه خود اسلام جلوى پاى هر مسلمان قرار داده است مىفرمايد :
سوره نحل آيه 125:
اُدع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظ الحسنه
بخوانيد بسوى راه (جهت ) پروردگارت با حكمت و نصيحت نيكو
و حكمت همان اصول دين است كه اصل الاصول آن توحيد است قرآن ما را به عمل توحيدى دعوت مىكنند به نسبى بودن و فعال بودن و جذب و فقط همه افراد و هدايت و راهنماى ايشان به سبيل الله يعنى جهت توحيد جامعه كمال مطلوب يعنى جامعه توحيدى جامعه اى كه هيچ كس در آن زور نمىگويد و زور نمىپذيرد جامعه اى كه افراد آن همه در آزادى و سازندگى آن شركت دارند جامعه اى كه در رهبرى آن همه به طور مستقل و برابر همكارى دارند و اين جامعه است كه در مسير مستقيم كمال جوئى در جهت كمال مطلوب خود يعنى جامعه توحيدى كه نمونه آنهمان است كه در ايام حج به نمايش گذاشته مىشود دعوت مىكند.
در قرآن سوره آل عمران آيه 128 مىفرمايد:
ليس لك من الامر شىء او يتوب عليهم او يعذبهم فانهم ظالمون
نيست تو را از امر چيزى يا مىپذيرد توبه ايشان را يا عذاب مىكند ايشان را پس همانا ايشان ستمگرانند.
سخن صريح است زبان قرآن وقتى با اصول خود قرآن يعنى اصول دين در او نگريسته شود زبان آشكار و كتاب زندگی براي همه و در همه جا و همه زمانها ست بنابراين نياز به تفسيرهاى خيالى ندارد بيان چنان صريح است كه مفسرانى نيز كه قرآن را بر پايه شرك يعنى ثنويت تک محورى (كه اصل راهنماى ولايت مطلقه انحصارى است) تفسير كرده اند نتوانسته اند معناى آيه را برگردانند معنائى را كه مفسران بىغرض كرده اند و مرحوم طالقانى آن را مستدل كرده است (پرتوى از قرآن جلد سوم صص 225 _ 222) اين است.
پس اين امر بايد همان هدايت و ضلالت و اختيار قلوب و نفوس خلق باشد كه پيوسته قرآن به آن حضرت تذكر مىدهد و فعلهاى مضار ع استمرارى نيز همين را مىرساند.
بنابراين وقتى از امر يعنى هدايت و ضلالت و اختيار قلوب و نفوس خلق چيزى در اختيار پيامبر نيست ديگر چگونه مىتواند جانشين او در (ولايت امر) شود.
اما چرا قرآن تصريح مىكند ( از امر چيزى در اختيار تو نيست) براى يافتن پاسخ به تجربه رجوع كنيم.
در بيرون از قلمرو اسلام بر مبناى باور فلسفى دو ولايت مطلقه انحصار يكى فيلسوف و ديگرى قانونگذار تجربه شده و به شكست انجاميده بودند افلاطون مدينه فاضله اى را تجربه كرد كه در آن ولايت بر جامعه با خبرگان بود جامعه با خبرگان سر و كار داشت به زبان روشن رابطه انسان با حق مستقيم نبود . با واسطه فيلسوف بود نه تنها با واسطه فيلسوف بود بلكه رابطه فيلسوف با عامه رابطه آمر و مامور و حاكم و محكوم بود.
(ارسطو قانونگذار) را جاىگزين فيلسوف گرداند.
در يهوديت و مسحيت ارباب كنيسه و كليسا جانشين فيلسوف و قانون گزار و نماينده خدا شدند دم از ولايت مطلقه انحصارى زدند و همان رابطه آمر و مامور و حاكم و محكوم را با خلق خدا برقرار كردند . شگفتا عيسى (ع) در مبارزه با همين ولايت مطلقه انحصارى مصلوب شد ( به قول خودمسيحى ها) و ارباب كليسا صليب را زينت كردند و برگردان آويخته و بنام مسيح ولايت مطلقه انحصارى پاپ را ساختند و پرداختند _ وقتى استبدادهاى فراگير فلسفى و دينی شكست خوردند گروهى پنداشتند غلط در نظريه نيست غلط كم بود نظريه و سازماندهى در عمل بود و در قرنى كه دارد به پايان مىرسد انواع ولايت مطلقه انحصارى (نازيسم  فاشيسم _ استالينيسم _ مائونيسم _ شاهيسم _ و بعثيسم و ) .
در كشورهاى مختلف تجربه شدند و بدون استثناء در شكست پايان پذيرفتند.
اين شكست هاى مداوم راه مغالطه را بر استبداديان مىبندد توضيح اينكه به هنگام بعثت پيامبر گرامى (ص) انواع ولايت هاى مطلقه ارباب دين (در قلمرو _ يهودى _ مسيحى _ زردشتى و صابئی) شكست خورده بودند ابلاغ اسلام دينى بود كه علت اين شكستها نه در كم بود در نظريه هاى دينى و نه سازماندهي در عمل بلكه علت غلط و باطل بودن نظريه بود پس پاسخ اين پرسش كه چرا تمامى تجربه ها بدون حتى يك استثناء به شكست انجاميده اند اين است:
1_ غلط در اصول پايه و راهنماى انديشه و عمل بود زيرا با فطرت بشر ناسازگار است چون كه فطرت توحيد است و توحيد موافق ولايت جمهور مردم است و با ولايت مطلقه انحصارى در تضاد است.
2_ ميان آمر و مامور رابطه اى ناممكن برقرار مىكرد كه حتى با زور نيز پايدارى نمىماند.
3_ ميان انسان و حق و باطل رابطه ناممكن را مىخواست با توسل به زور تحميل كند كه بدون تعطيل عقل توانائى تشخيص و تميز انسانها برقرار كردنى نبود
4_ به غلط مىپنداشتند به زور مىتوان ناممكن را ممکن كرد و چون تن به حقيقت نمىدادند با بكار بردن زور انواع فسادها را بر هم مىافزود به اين دليل است كه تمامى تجربه به فسادها كه برهم مىافزودند و در فسادها از پا در مىآمدند اين چهار دليل را توضيح بدهيم.
دليل اول _ غلط در اصول پايه و راهنماى انديشه بود.
انديشه اى كه ولايت مطلقه فيلسوف _ قانون گذار _ پيشوا _ حزب طراز نو _ فقيه را حق و شدني و بهترين ولايت ها توصيف مىكند بر پايه شرك يعنى ثنويت تك محورى بنا مىشود آمر رهبر است (محور مطلق و فعال) و مامور مردم هستند (محورمطلق و منفعل) .
انديشه اى با اين اصل راهنما غيرطبيعى و ناممكن و برخلاف فطرت بشر است زيرا.
الف _ اگر در طبيعت بنابر ثنويت تك محورى بود جبر مطلق لازم مىآمد و جبر مطلق هم نافى خداست و هم نافى حيات است براي اينكه از غفلت بدر آئيم تجربه مىكنيم شما كه دانشجو يا دانش آموزيد و اگر خود را در اطا عت امر ولايت مطلقه انحصارى در آوريد در خود اين تجربه را انجام بدهيد قوه رهبرى را كه هر موجود زنده اى دارد در خود تعطيل كنيد مگر مدعى نيستند كه ولايت مطلقه با رهبر است پس بايد بتوانيد تمامى رهبرى را به او انتقال بدهيد بايد بتوانيد از رهبرى خود خالى و از رهبرى مقام ولايت مطلقه پر شويد آيا مىتوانيد اين كار را بكنيد اگر اين پرسش شما را به تامل وادارد در جا به غفلت خود از يك امر بديهى پی مىبريد و به خود مىگوئيد اى دل غافل از چه واقعيت بديهى غافل بوده ام زيرا خالى شدن از رهبرى خويش خود به رهبري نياز دارد پس رهبرى ذاتى هر موجود است و از او جدائى ناپذير است در اينجا توجه را بيشتر كنيد و از خود بپرسيد آيا مىتوان به زور رهبرى را از موجودى جدا كرد اين پرسش شما را به واقعيت ديگرى راه مىبرد اگر خود بخواهيد رهبرى را از خود به زور جدا كنيد به رهبرى خود نياز داريد و تا نيرو را از مجراى قدر الهى منحرف نكنيد و آن را در مجراى تزوير يعنى شرك به كار نياندازند و در نتيجه تا نيرو را به اين ترتيب به زور بدل نكنيد و زور را بر عليه خود بكار بريد مىتوانيد خود را از رهبرى خود غافل كنيد يعني به زور نيز نمىتواند رهبرى را انسان از خود جدا كند و خود را از رهبرى خالى كند تنها كارى كه مىتواند بكند رهبرى را از راه فطرى آن يعنى توحيد به شرك انحراف مىدهيد پس نه تنها به زور نمىتواند رهبرى را از موجودى جدا كرد بلكه رابطه ها تنها از راه رهبرهاى موجودهاى در رابطه برقرار مىشوند اينك از خود پرسش سومى را بكنيد آيا رهبرى يكى قابل انتقال به ديگرى هست؟ مىدانيد اگر شدنى بود كار آسان مىشد براى مثال رهبرىهاى انسانها را مىشد از نوع رهبرى پيامبر (ص) كرد با وجود اين فرض كنيم شدنى باشد آيا اگر رهبرى ولايت مطلقه فقيه را جانشين رهبرى همه ايرانيان مىكردند ولايت مطلقه فقيه بىمعنى نمىشد و هرج و مرج بوجود نمىآمد.
حال پرسش چهارمى از خود بكنيد وقتى هر موجود زندهاى رهبرى دارد كه با رهبرى ديگرى قابل معاوضه نيست و رابطه ها از راه رهبريها برقرار مىشوند از همگان خواستن كه رهبرى خود را تعطيل و از رهبرى مطلقه يكى اطاعت كنند غير طبيعى و ناشدنى ( به اين دليل كه شما با رهبرى خويش بايد رهبرى خود را تعطيل كنيد) نيست؟
و بالاخره سئوال پنجمى را از خود بكنيد چرا رهبرى نه از بين رفتنى و نه تعطيل كردنى و نه جانشين كردنى است و چرا رابطه ها از راه رهبريها مىتوانند برقرار شوند زيرا خداوند هستى را در آزادى و استقلال آفريده است اگر رهبريها قابل تعويض مىشدند آزادى و استقلال ذاتى هستى هر مو جودى نمىشد و هستى وجود و نظام نمىيافت به اين دليل بود و هست و خاطر نشان مىكنيم كه اگر حتى يك ذره بدون امام وجود مىداشت و يا مىشود ساخت خدا قابل انكار مىشد زيرا مسلم مىشد موجودى وجود دارد بدون رابطه با خدا و بدون اينكه آيه اى از آيات خدا باشد بدين دليل بود و هست كه فرمود :
سوره ياسين آيه 12:
كل شيء احصيناه فى امام مبين   همه چيز را به شمارش آورديم در رهبرى آشكار
يعنى بدون امامت اولاً وجود نمىتواند داشته باشدتا بشمار آيد ثانياً خدا امام مطلق هستى است و اگر بدون امامت چيزى بوجود آيد يعنى آيه و نشانه خدا نخواهد بود از اينروست كه خطاب به پيامبر فرموده از امر چيزى در اختيار تونيست زيرا اگر اختيار خير و شر مردم با پيامبر (ص) ميشد ناگزير بايد قوه امامت و رهبرى انسانها سلب يعنى خدا انكار مىشد آيا متوجه مىشويد كه اين ادعا ولى امر مىتواند توحيد را هم موقتاً تعطيل كند اين بيان كامل ادعا نيست و كامل ادعا اين است كه ولايت مطلقه فقيه تعطيل کردن خداست.
اينجا ما سئوالى از پاسداران مىكنيم كه فريب ولايت مطلقه انحصارى را خورده اند.
شما در رهبرى سلاحى كه به كار مىبريديا رهبرى خودروئى كه مىرانيد هيچ تامل كرده ايد اينك تامل كنيد تا از غفلت خود غرق شگفتىشويد اگر يك رهبرى فرض نمىكردند و تفنگ و خودرو را براساس آن نمىساختند نه ساخته مىشدند ونه شما مىتوانستيد آنها را بكار بريد از راه فايده تكرار مىكنيم هر روز كه بتوان يك ذره بدون رهبرى ساخت آن روز مىتوان گفت خدا نيست بعد از آنكه از غفلت بدر آمدي از خود بپرسيد نقش تيرانداز و راننده چيست؟  آيا پاسخ اين نيست كه اين دو تنها مىتوانند جهت معين كنند؟ آيا شما مىتوانيد جانشين رهبرى هاى تفنگ و خودرو بشود پاسخ اين است كه نه شما نه تنها نمىتوانيد جانشين قوه هاى رهبري تفنگ و خودرو بشويد بلكه نمىتوانيد رهبرى خويش را در جهتى ناسازگار با قوه هاى رهبرى تفنگ خودرو و حتى به زور به آنها تحميل كنيد آيا از خود نمىپرسيد وقتى شما خود نمىتوانيد بر تفنگ و خودرو كه نه عقل و نه شعر و نه اراده دارند ولايت مطلقه خويش را تحميل كنيد چگونه ممكن است ولايت مطلقه فقيه با فطرت انسانى كه قوه رهبرى و عقل و هوش و اراده دارد سازگار باشد؟ آيا اگر اصطلاح غيرت و تعصب ديني صحيح باشد كه نيست كمال بىغيرتى و بىتعصبى اين نيست كه آدمى خود را كمتر از تفنگ و خودرو كند و تحت امر مطلقه يك نفر مثل خودش قرار دهد آيا كمال بىغيرتى و بىتعصبى (كه صحيح آن بدون تعهد و بدون مبارزه) اين نيست كه ايرانيان را از يك آلت مثل تفنگ يا خودرو و نيز پست تر و تابع ولايت مطلقه شخص بشمارند؟ آيا كمال بىتعهدى و بىجهادى اين نيست كه مردم جرات نكنند از خود بپرسند آيا بزور مىتوان خدا و هستى را منكر شد و ولايت مطلقه فقيه را تحميل كرد؟
از اينجاست كه قرآن مىفرمايد:
سوره سبا آيه 42:
لايملك بعضكم لبعضٍ نفعاً و لاضراً
در آن روز (قيامت در آن انقلاب نهائي) مالك نمىشود برخى از شما براي برخى ديگر سود و زيانى را.
بدينسان در معاد انسانها از روابط زور رها مىشوند و در فطرت خويش مىزيند پس روابط زور خلاف فطرت است و گر نه نويد نمىداد در معاد از ميان خواهند رفت بلكه نه تنها روابط زور بالاتر از آن روابط سود و ضرر نيز از بين مىرود اما دولت ها محصول سود و زيان و روابط نيروها در درون و برون جامعه ها با يكدگير هستند اگر مىبينيد در قرآن از امامت سخن به ميان است و از دولت سخن به ميان نيست از اينروست كه قرآن روشن آزاد و مستقل شدن است حال از خود بپرسيم اگر روزى تمامى انسانها مسلمان شوند مرزها از ميان برخيزند و روابط زور در درون ملتها و ميانشان از بين برود و در نتيجه دولت ها منحل بشوند آيا آن اسلامى كه ولايت مطلقه انحصارى را مقدم و حاكم بر تماميت دين مىداند نيز از ميان مىرود؟ راستى از خود نمىپرسيد جهت عمومي كه اسلام پيشنهاد مىكند كاستن از روابط زور است و يا افزودن بر آن در حقيقت اگر كاستن از روابط زور هدف باشد كه هست با ولايت مطلقه انحصاري تناقض پيدا مىكند و اگر بگويد خير جهت عمومى تشديد روابط زور است با اسلام بمثابه دعوتى از همه انسانها در همه عصرها تناقض پيدا مىكند.
راستى از خود نمىپرسد اگر قرار بود ولايت مطلقه انحصارى مقدم و حاكم بر تماميت دين باشد پس چرا پيامبر (ص) بجاى آنك از ولايت منطلقه شروع كند همان كارىكه افلاطون كرده فرعونيهاى قديم و جديد كرده اند از دعوت به توحيد شروع كرد؟ چرا پيشنهاد امارت سران قريش را نپذيرفت چرا به كسرى و قيصر نامه نوشت كه تاج از سر برداريد و به اسلام يعنى آزادى و استقلال و برابرى و برادرى بگرويد چرا على (ع) پيشنهاد سران دو تيره قريش بنىهاشم و بنىاميه را نپذيرفت اگر حكومت مقدم و حاكم بر تماميت بود امام حسن كجا مىتوانست با معاويه صلح كند امام جعفر صادق كجا مىتوانست به ابومسلم خراسانى بگويد نه زمان ماست و نه شما را تحمل عدل ماست. و چرا پيامبر در مدينه مردم سالارى بر اصل مشاركت را بنا نهاد و اما دولت نساخت. چرا گروهى از جامعه را پاسدار نگرداند _ شروع كردن با ولايت مطلقه انحصارى پيش كش هيچ به اين صرافت افتاده ايد كه تا اسلام _ نزاع كليسا با دولتها اين نبود كه دولت بد است نزاع بر سر اين بود كه دولتهاى خواستند از ولايت مطلقه پاپ رهائى جويند اين اسلام بود كه دولت را از خود بيگانگى امامت (رهبرى فطرى) خواند از اسلام به بعد بود كه امكان بازگرداندن دولت به مثابه مركز تراكم و تكاثر نيرو به امامت يعنى انحلال دولت به فكر ما رسيد . بدينقرار ولايت مطلقه انحصارى نه تنها اسلامى نمىتواند باشد بلكه ضد فطرت و ناشدنى است چرا كه ايجادش نياز به زور دارد و مطلق كردن زور به از ميان برداشتن زندگى ممكن مىشود اما هستى را نمىتوان نيتسى كرد و از آنجا كه دولت پديده اى اجتماعى و ساخته انسانهاست وجودى مقدم بر انسان ندارد چه رسد به مصالح و منافع مقدم بر مصالح و منافع انسانها پديد آورنده دولت داشته باشد شگفتا چگونه از خود نمىپرسند انقلاب را كه كرد ملت ايران كه شما نيز اعضاى آن بوديد و هستيد نظام كنونى را چه كسانى به وجود آوردند شما و ديگران حال چگونه است ساخته خود شما بر شما ولايت مطلقه داشته باشد آيا قرآن نمىخوانيد و قرآن فراوان نمىپرسد آيا تعقل نمىكنيد آيا بىتعهدى بيشتر از اين تصور است كه كسانى بر ضد مردم خويش زور بكار ببرند و جرات نكنند از خود بپرسند چطور ممكن است ساخته شان بر خودشان ولايت مطلقه داشته باشد نظام ساخته شما به تفنگ ساخته انسان مىماند از پاسداران مىپرسيم _ از خود بپرسيد اگر بخواهيد ولايت مطلقه بر خود را به تفنگ بدهيد آيا جز خودكشى كارى مىتوانيد بكنيد در خودكشى نيز اين شما هستيد كه جهت لوله تفنگ را تعيين مىكنيد و ماشه را مىكشيد پس ساخته آدمى بر آدمى ولايت مطلقه نمىيابد مگر آنكه اختيار واقعى به زور داده شود به سخن ديگر خدا و دين و انسانها و حتى حياتشان انكار شوند.
آيا جرات مىكنيد از خود بپرسيد _ چگونه ممكن است منافع و مصالح متعلق به افراد يك جامعه باشد اما آنها خود بر آنها مسئوليت و اختيار نداشته باشند چگونه ممكن است دولت ساخته جامعه باشد و به جاى آنكه جامعه بر ساخته خويش اختيار داشته باشد دولت بر جامعه اختيار آن هم اختيار مطلق داشته باشد اي پاسداران نترسيد به خدا برگرديد و از خود بپرسيد چگونه ممكن است به نام اسلام نظامى را تشكيل داد كه تمامى افراد جامعه در اداره آن شركت نداشته باشند چگونه مىتوان دعوى مسلمانى كرد و ولايت را از آن جمهور مردم ندانست .
ج _ اصل راهنماي ولايت مطلقه انحصارى تناقضهاى آشكار در خود دارد بنابراين دروغ است و دروغ باطل است.
1_ تناقض اول _ خداوندى كه پيامبر (ص) را برانگيخته و به او تاكيده كرده است جز ابلاغ دين كارى نبايد بكند از توانائى عضلانى بندگان خويش بىاطلاع بوده است.
در نظريه هائى كه در غرب تجربه شده اند نيز اين تناقض وجود داشته است از افلاطون تا استالين براى عموم مردم شعور و توانائى عقلانى قائل نبودند بنابراين عامه بايد اطاعت و (خواص) كه شعور لازم و توانائى عقلانى بايسته را داشته بايد حكومت مىكردند اما اسلام اين خبره گرائى را انكار كرده و (ناس) يا عموم انسانها را به خود خوانده است پس نمىتواند بنا را بر نادانى (عوام) و حاكميت مطلق خواهى فقيها بگذارد
2_ تناقض دوم اينكه خداوند دين را ابلاغ كرده است كه نه تنها مرحله فهم كردن آن دائم به متخصص نياز دارد بلكه در اجرا شدن نيز دائم به ولايت مطلقه و پاسدار نياز دارد.
از سوئى مىگويد (لااكره فى دين) و از سوى ديگر از عموم سلب مسئوليت و اختيار در اداره امور خويش مىكند و تمامىاختيارات را به يك نفر مىدهد و او تفنگچيان را پاسدار اسلام مىكند آيا دينى كه بعد از گذشت 14 قرن همچنان به زور بايد اعمال شود مىتواند از خداوند صادر شده باشد؟ راستى اگر اسلام اين است آن دين كه مردم را به طور جوش سازمان داد  وبه استقبال تفنگ شاه رفتند و پيروز شدند چه دينى بود؟
اينك با خود منطقى بشويم و انصاف بدهيم دينى كه در فهميدن و اجرا شدن به ولى امرى با اختيارات مطلقه و پاسدارى تفنگ بدست نياز داشته باشد العباذ بالله _ دلالت بر نادانى و ناتوانى خدا نمىكند آيا باز پى نمىبريم از موانع بزرگ رشد جامعه هاى مسلمان يكى از خود بيگانه كردن پيام دينى به ضد آن است آيا كمال بىتعهدى نيست كه ما تفنگ بدست از كسانى پاسدارى كنيم كه زبان و قلم به تعطيل توحيد مىالايند و براى اثبات استبداد مطلقه خويش تا اثبات نادانى و ناتوانى خدا و انكاراو پيش مىروند.
3_ تناقض سوم اينكه خداوند از رابطه دين با زور آگاه نبوده و با وجود مشاهده تجربه هاى مكرر بندگانش در جامعه هاى مختلف هنوز پى نبرده بوده كه وقتى دينى و باورى تكيه گاه ولايت مطلقه شد محكوم زور و بنابراين فاسد مىشود آيا ما به عنوان پيروان و پاسداران اين دين در تجربه ولايت مطلقه فقيه شركت كرده ايم آيا جرات آن را داريم كه به خود حقيقت را بگوئيم.
شايد نمىدانيم چرا تجربه ها در اسلام و دينهاى ديگر نشان مىدهند كه ايجاد هر زورى بنام هر باورى ما به فساد آن دين و باور مىشود شايد گمان مىكنيم اين پى آمد جبرى است پس بشنويم و باور كردن نياز به نبود و زور است. زيرا از سوئى انسان بايد بفهمد فهميده را بسنجد و از حقانيت آن اطمينان پيدا كند و بدان بگرود دخالت زور هم از آغاز جريان فهميدن و هم فهميده را سنجيدن را متوقف مىكند و از سوى ديگر زور حاصل نابرابرى ميان حاكمان و حكومت شوندگان است اين رابطه وقتى برقرار مىشود و مىماند كه انحصار اعمال نيرو و تبديل آن در مجراى شرك و ثنويت تك محورى به زور و آن را درمهار جامعه بكار بردن در دست حاكمان باشد.
دين كه همگانى است و برابرى مىآورد از همان لحظه كه تكيه گاه زور مىشود از خود بيگانه شده و در واقع تكيه گاه كه وسيله كار حاكمان گشته است زير بايد با انباشتن زور نزد حاكمان و اطاعت حكومت شوندگان و رابطه نابرابر ميان آنها را به سود حاكمان توجيه كند اما دين روش آزادى و استقلال و كمال جوئى و خالى شدن از زور است به ترتيبي كه دولت از آن جامعه گردد و تمامى اعضاى جامعه بر آن مسئوليت برابر داشته باشد به سخن ديگر به امامت نزديك شود.
پس وقتى جمع شدن زور را نزد حاكمان توجيه كند از خود بيگانه و آلت كار حاكمان شده است .
اگر در دين ولايت مطلقه انحصارى به راستى وجود مىداشت و بر تماميت دين تقدم مىداشت زبان اسلام بايد زبان زور مىگشت و اگر زبان اسلام زبان زور بود و با زبانهاى ديگر زور تفاوت ما هوى پيدا نمىكرد تقاوت در شكل مىشد آيا اگر غيرت و تعصب سخنى اسلامىباشد كمال بىغيرتى و بىتعصبى نيست كه ما جرات نكنيم از خود بپرسيم چگونه اصل ولايت مطلقه انحصارى كه مىتواند توحيد را هم تعطيل كند حتى يك آيه قرآنى بر آن تصريح نكرده است.
چرا با تمامى آيه هاى قرآن كه پيرامون اصول راهنماى دين است در تناقض است.
چرا اين ولايت با فرعونيتى يكسان مىشود و قرآن آن را با قاطعيت مردود و مطرود مىشماردو
چرا به پيامبر مىفرمايد بگو _ من بشرى چون شما هستم (انا بشرُ ملكم) من مالك خير و شر شما نيستم _من وكيل شما نيستم.
پدر مردان شما نيستم _ صاحب اختيار آنها نيستم _ من مامور دعوتم و هدايت بدست من نيست.
و خطاب به او خدا مىفرمايد_ از امر هيچ در اختيار تو نيست _ تو را شاهد و مبشر و هشدار دهنده فرستاديم كه در بندگى الگو باشى _ ما از پيامبران ميثاق ستانديم كه در بندگى همه الگو باشند و جز پيام خدا را تبليغ نكنند و .
و در پايان بگوييم
نه فقيه مسئول اعمال شماست و نه نمىتواند بشود و نه شما مىتوانيد در برابر خدا بايستيد و بگئيد من دستور شرعى را كه فقيه مىداد اجرا كردم زيرا بشما خواهند فرمود مگر على مگر حسين قربانى سنجيدن حق به شخص نشدند مگر كر بوديد فرياد على را بشنويد كه همچنان طنين افكن است . مسلمانى به سنجيدن اشخاص به حق است سنجيدن حق به اشخاص نامسلمانى است.
الحمدلله _ اصول دين كه موازين حق می  باشد در اختيارتان است همه به اصول حق بسنجيد و موضع گيرى كنيد پيروزى در دنياو آخرت از آن كساني است كه اصول را در انديشه و عمل خود بكار گيرد و هرگز از اصول خارج نشود نه غيرت و نه تعصب _ بلكه تعهد و جهاد (مبارزه ) براى حاكميت اصول دين اسلام ارزش و شرف است و كسى كه در اين راه جان خود را از دست بدهد شهيد است شهيد يعنى كسى كه در انديشه و عمل خود گواهى دهنده توحيد است.